بی همه چیز !

یادداشتهای یک بی همه چیز درباره ی همه چیز ...

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۷

دلباخته ام به دخترکی که بمن عاشق شده بود.

هنوز چیزهایی باقیست ... چیزهایی که دلم برایشون تنگ شود ...
برمیگردم ... برمیگردم تا ریشه ها ... تا خاک ... تا آن مفلوک دوستداشتنی ... سرزمینم!

(2) comments

چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۷

هیچ نمیخواهم!
کنار تو ایستاده ام،
بوی باد در مشامم،
نام ترا نوازش میکنم...

(0) comments

میشود خوشبخت شد ... خوشبخت ماند.

(0) comments

پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۷

پس از شش سال زندگی مشترک کارمان به جدایی کشید!
و حالا پس از سه ماه جدایی چند هفته است که عاشق شده ام !!!
با این سرعت به کجا میروم؟!!!

(0) comments

شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۶

what's gonna work? team work...

لیزای فسقلی این را با آهنگی یکنواخت تکرار میکند و با بیلچه ی کوچکش همراه بقیه برفها را پارو میکند.

(0) comments

سه‌شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۶

مخاطبم مشغول حرف زدن است و من خسته از توجیه اینکه چنین مشنگی نماینده ی وطنم نیست در خودم فرو میروم و در خیال خیابانهای وطن راه میروم ... احمدی نژادها در زندگی بیشمارند اما فقط یکیشان رییس جمهور است !!!

(0) comments

ای مرز پر گه هر !

(0) comments

یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶

یک ساعت پس از رفتنش از سر دلتنگی لنگه جورابش را برداشتم و بو کشیدم!
مجبور بودم برای یک هفته بسپارمش به آشنایی تا مراقبش باشد ...
حتما" او هم حال خوشی ندارد ... سگها موجودات حساسی هستند !

(0) comments

شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۶

شبی در پست نگهبانی به زور لوله اسلحه سوسک نگون بختی را وادار کردم که مسافت پنجاه متر را بدون توقف بدود !
اعتراف میکنم به این ظلم بی دلیل !
من هرگز آدم خوبی نبوده ام ...

(1) comments


[Powered by Blogger]